نتایج جستجو برای عبارت :

تعجب از خود!

بعضی موقع ها خیلی از خودم‌تعجب میکنم .
خیلی زیاد 
از اینکه تو روز هزاران هزارتا فکر میاد تو ذهنم،  خیلی عجیبه ، بعضا حرفها و فکرهای خیلی خیلی متناقض هم..
از خودم تعجب میکنم که با خودم قرار یه کاری رو میذارم و بهش عمل نمیکنم...
از خودم تعجب میکنم که نمیدونم‌ چمه!
بلاتکلیف و نامعلوم الحال ...
این یکی تعجبم دیگه سر به فلک کشیده ، من‌هنوزم تو خیالاتم زندگی میکنم ، من هنوز هزارتا موقعیت تصور میکنم برا خودم و توشون غرق غرق میشم و مثلا با حضور یه آدم حق
روزی سگی داشت در چمن علف می خورد، سگ دیگری از کنار چمن گذشت، چون این منظره را دید تعجب کرد و ایستاد. آخر هرگز ندیده بود که سگ علف بخورد!ایستاد و با تعجب گفت: اوی ! تو کی هستی؟ چرا علف می خوری؟!سگی که علف می خورد نگاهش کرد و باد در گلو انداخت و گفت:من؟ من سگ قاسم خان هستم!سگ رهگذر پوزخندی زد و گفت:سگ حسابی! تو که علف می خوری؛ دیگه چرا سگ قاسم خان؟ اگر لااقل پاره استخوانی جلوت انداخته بود باز یک چیزی؛ حالا که علف می خوری دیگه چرا سگ قاسم خان؟ سگ خودت ب
A letter to someone, anyone
سلام بهار کوچولوی عزیزم ،من بهار بیست سال بعدم میدونم از دیدن این نامه تعجب میکنی شاید حتی بترسی اما نه تعجب کن نه بترس.
میخوام بهت بگم همه ادمایی که بهت آسیب میزنن ،یه سری زخم دارن. اونا میخوان تو هم همون دردی رو بکشی که اونا میکشن ،البته از قصد نیست ها ...روش زندگیشون اینه...
میدونی باید چیکار کنی؟ 
بزارشون پشت سرت...
میدونی که دوستت دارم؟ 
خب اگه نمیدونی بدون خیلی دوستت دارم‌.
بهار بیست و چند سال بعد
 چقـــــــــــــــَـــــــــدر باحاله! انگار اونجا که آدم تعجب می کنه، در واقع اونجا که از تعجب ساکت می شه، چیزی رو تجربه کرده که اونقدر بزرگ بوده که ظرفیت وجودیشو نداشته.
جایی هست که باید خودشو بفهمه، احساساتشو ببینه و در نتیجه ی این، ظرفیت وجودیش بره بالاتر.
 
مثلا یادم میاد که اون روزی که گوشیمو از تو دستم دزدیدن و من خشکم زد تا چند ثانیه!
یا تجربه ی شادی و یا عشقی که از دیدنِ یه روح قشنگ پیدا کردم و اونقدر زیاد بود که فقط محو شده بودم و ن
سر شام نشسته بودیم.در مورد کارم که حسابرسیه قبلا ها توضیح داده بودم چند بار.صحبت شد که ماموریت باید برم.مادر پرسید همون شرکت لوازم خونگیه؟؟!! من با ی لحن تمسخر آمیز (از اینکه خیلی عجیبه سوالش و ده بار قبلا توضیح داده بودم) و با ی تغییر قیافه مجدد تعجب زده پرسیدم لوازم خونگیه؟؟؟با تعجب و انکار!
بی نهایت پشیمون شدم بعدش.مبادا دل مادرم رو شکونده باشم.پیش خودش خجالت کشیده باشه.
خدایا :(
بسمک یا قائم
***********
حضرت علامه حسن زاده آملی  می فرمایند:
یوم، در اصطلاح این طائفه (عرفا) ب معنای قیام انسان است ک تا انسان قیام نکند، قائم نشود. ملکوت عالم برایش مکشوف نمی شود و مشهود نمی گردد.
در دیدن چشم تعجب نیست؛ زیرا خداوند چشم را برای دیدن آفریده است؛ لذا اگر نمی بیند جای تعجب است. پس باید معالجه شود. وگرنه چشمی ک می بیند، هرچه تیزبین تر شود بهتر است. پس دیدن، روی اصل است. و انسان آن است ک بصیرت داشته باشد. اما مردم بر این روش اند و نسبت ب کس
بسمک یا قائم
***********
حضرت علامه حسن زاده آملی  می فرمایند:
یوم، در اصطلاح این طائفه (عرفا) ب معنای قیام انسان است ک تا انسان قیام نکند، قائم نشود. ملکوت عالم برایش مکشوف نمی شود و مشهود نمی گردد.
در دیدن چشم تعجب نیست؛ زیرا خداوند چشم را برای دیدن آفریده است؛ لذا اگر نمی بیند جای تعجب است. پس باید معالجه شود. وگرنه چشمی ک می بیند، هرچه تیزبین تر شود بهتر است. پس دیدن، روی اصل است. و انسان آن است ک بصیرت داشته باشد. اما مردم بر این روش اند و نسبت ب کس
چطور به هتل ها رتبه می دهند؟
شاید با شنیدن این مورد که یک هتل درختی هفت ستاره در نزدیکی اتریش وجود دارد، تعجب کنید. هیچ‌جایی نیز این مورد را رد نمی‌‌کند، زیرا به طور کلی همه دنیا می‌دانند که هیچ سیستم رتبه‌بندی رسمی برای خانه‌های درختی وجود ندارد. اما این باعث تعجب است که اگر یک هتل کوچک می‌تواند ادعا کند که هفت ستاره دارد پس چرا هیچ هتل قدیمی این کار را نمی‌کند؟

ادامه مطلب
خیلی وقت ها طرف مقابل یه حرفی رو بهت می زنه، کاملا درست هم هست. از قضا موضوعی که برات تعریف می کنه برای خودش اتّفاق افتاده و بدون هیچ واسطه ای خدمتت عرض می کنه ولی خب یکم تعجّب برانگیز هست و می طلبه بپرسی واقعااااا؟ اِااِااِااِا؟ جدّی می گی؟ مردونه؟ و کلّی عبارات دیگه که برای هرکس می تونه متفاوت باشه. اصلا بعضی از صحبت ها هم چندان جذّاب و تعجّب برانگیز نیست ولی انگار از روی عادت باید یه پارازیت بندازی و یکی از همین عبارات رو به کار ببری! عکس ال
هیچ کس آرزو نمی کند که در یک صندلی دنج بنشیند ، روی لیوان داغ بخار قهوه خشن ، ترش و سوخته بنشیند. اگر خود را تعجب کرده اید که چرا قهوه شما بد است ، دیگر تعجب نکنید. این احتمالا به نوبه خود بدتر می شود زیرا سازنده قهوه شما کثیف است.اما ما فقط در مورد چند زمین قهوه ولگرد و کمی ساخت آب سخت صحبت نمی کنیم. وای نه. این خیلی بدتر از این خود را آماده کنید.
ادامه مطلب
دلم گرفته
به یکی از دوستام زنگ زدم
با تعجب میگه چطور شده زنگ زدی
میگم دلم برات تنگ شده بود
بیشتر تعجب می کنه
بهم میگه پیش دوست پسرشه و قطع میکنم
به این فکر میکنم که در نظر بقیه چقدر بی رحم و دل سنگم

به یکی دیگه زنگ می زنم
خاموشه
میرم تلگرام
می بینم چت هامونو پاک کرده :/

الانم غمبرک زدم پای گوشیم
پیش ل
می پرسه خوبی؟
میگم آره
میگم زدی تو برق؟
میگم نه
می خنده میگه آها از برق در آوردی
میگم اصلا تو برق نبود که بخوام در بیارم
سخته قبولش
اما همین ل که الا
واتس اپم رو بعد چندین روز باز میکنم ،
یه شماره ناشناس بهم پی ام داده : "هیچوقت نخواهی فهمید لبخندت چقدر تسکین دهنده است."! پشت هم پلک میزنم و با ناباوری به آیدی و عکس پروفایلش نگاه میکنم و بیشتر و بیشتر تعجب میکنم!
نمیدونم باید از این جمله چه برداشتی کنم ، به قول نون "انقدر خنگی که حتما باید بیان بهت مستقیم بگن بابا بیا باهم رل بزنیم تا بفهمی!" ...و اما درمور این آدم!هرگر هرگز هرگز فکر نمیکردم منو بشناسه حتی!چه برسه به اینکه پیامی با این محتوا ازش د
یا حق الیقین عزیز
...... واقعا وقتی جمعه رئیس دولت از رادیو شنیده که بنزین گران شده تعجب کرده و کمی بعد شاخ درآورده.
.
.
.
.............. چقدر زشت می نماید وقتی رئیس دولت با خنده می گوید مثل مردم خبر گرانی بنزین را شنیده و چقدر بد است که رئیس تو چشم ملت خیره شود و با پوزخند همراه با تمسخر دروغ بگوید
آیا خودش باور کرده که مردم حرفش را باور کردند
 
دقت کردین کلا یه سری دبیرا بسیار جدی و نچسب هستن ؟
 
دریغ از یک لبخند!  
 
مورد داشتیم ازشون سوال پرسیده و  ایشون جواب دادن :" نمی دونم! /: "
 
طرف یکم چپ چپ معلم و نگاه کرده و ایشون گفتن :" مشکلیه که نمی دونم ؟ "
 
البته ممکنه یه وقتایی یه چیزایی رو معلم اطلاع نداشته باشه ولی نه این که بدونند و نخواند بگن /:
 
خلاصه... دلیل این که اسم این پست و گذاشتم تعجب فراوان به این خاطره که یکی از همکلاسی هام به خاطر اخلاق خوش (!!!) ایشون بسی دوستشان می دارد به طوری
هنوز فرق دوغ آبعلی با سایر دوغ ها را نمی دانستم که مرا به کافه ای شیک دعوت کردی.
پیشخدمت که آمد مبهم ترین سوال زندگی ام را پرسید.
ترک
فرانسه
اسپرسو؟
اسپرسو!! که من به اشتباه اسم تو شنیدم.
چقدر به چشمهای من که از تعجب گرد شده بود خندیدی و چقدر تکرار کردی اسپرسو ، اسم تو...
اسپرسو را بدون شکر خوردم و تو زیر زیرکی نگاه می کردی تا طعمش کامم را تلخ کند. 
گفتی شکر بریز نمی تونی بخوری.
گفنم شکر ریختن کار شماست بانو. ومن با شیرینی نگاهت اسپرسو را سر کشیدم. ح
 
بازرگانی در بغداد زندگی میکرد روزی از خانه به قصد بازار بیرون آمد غریبه ای را دید که با حیرت و تعجب او را می نگرد.
به سوی خانه بازگشت و توشه ای اندک فراهم نمود و سوار بر اسب راهی سامراء شد.
شب در سامِراء منزلی گرفت و خواست که استراحت کُند که عزرائیل به سراغش آمد و گفت می خواهم جانت را بگیرم.
بازرگان گفت : ای فرشته مرگ می دانم که چاره ای جز تسلیم در مقابلت ندارم اما پیش از آنکه جانم را بگیری سوالی دارم که می خواهم به آن جواب دهی و آنگاه تسلیم تو هس
جای تعجب نیست که همه چیزهای منشاء اسپانیایی از آن به عنوان “لاتین” یاد می شد ، همانطور که اسپانیا تا جواهرات تاج امپراتوری روم تا حدود آغاز قرن پنجم میلادی بود. زبان اسپانیایی به سادگی زبان لاتین است زیرا طی قرن ها تکامل یافته و تغییر یافته است (با برخی تأثیرات از گوتیک و …The post کاشی های سقفی خاک رس اسپانیایی – سبک لاتین برای خانه های زیبا appeared first on باشگاه مشتریان خبری اینفوجاب.
via باشگاه مشتریان خبری اینفوجاب https://ift.tt/3bdKDNb
مشاهده مطلب در کا
مادر همسر من ویژگی های مثبت زیاد دارن خداروشکر اما یکی نکات مثبتشون که اول از همه چشمم رو گرفت این بود که ایشون "مادرِ گوش دادنِ فعال در ایران" هستن! یعنی چی؟ یعنی انقدرررر خوب به حرفت گوش میدن و ابراز واکنش می‌کنن که دلت میخواد فقط حرف بزنی.
مثلا یه چیزی می‌گیم که یه مقدار تعجب آمیزه، خیلی با هیجان می‌پرسن: واقعاااا؟؟؟ الکی میگی؟؟؟ خداااییش؟؟؟ جدی؟؟؟ یعنی یه طور قشنگی ابراز تعجب در لحن و تن صدا و حالت صورتشون معلوم میشه که آدم خودش از حرفی
من بالاخرههههههه این فیلمو دیدم. اونم چون موشِس بهم گفته بود حتماً ببینم. چون ناامید بود نکنه دنیای ما یه روزی انقدر دهشتناک بشه. نکنه محیط زیستو جوری غارت کنیم که راه بازگشتی نمونه. 
موشس دوست عزیز جدیدمه. وقتی بهم گفت دهه شصتیه خودش تعجب کرد. ولی من تعجب نکردم. بیشتر از ۹۰% دوستای باکیفیت من دهه شصتی‌ان. بهم میگه اخلاقت دهه شصتیه :))))) 
خب توقع دارید از نولان بنالم؟ D: خیلی فیلم خوبی بود دیگه. خیلی. فقط نمیدونم این بشر چه علاقه‌ای داره زمینو تو
 
حرف های آبدار: مجموعه ای از قصه های طنز و پندآموز با زبانی ساده و روان از کتاب لطائف والطوائف
 
حرف های آبدار : نسترن عنبری، عهد مانا
بریده کتاب(۱):
راستی نگفتی نامت چیست؟آبنوش! چی؟آبنوش؟چه اسم عجیبی!نام پدرت چیست؟پدرم مرحوم شده. اسمش آبخیز بود. مرد بازهم با تعجب آبنوش را نگاه کرد. اسم مادرت چیه؟_آبناز!مرد ابرو بالا داد و گفت: جل الخالق!چه اسمهایی!آبنوش که می خواست تعجب مرد را بیشتر کند، گفت: اسم برادرم آبچهر است. اسم خواهرم آبشاد. اسم مادربزرگ
صدای شجریان از گوشیم که مونده‌بود زیر دفتر انضباطی به گوش می‌رسید. یه جوری تنظیمش کرده‌بودم که فقط دور و بر میز خودم شنیده بشه. 
یکی از دخترا اومد تو دفتر و گفت:«چه بامزه کار می‌کنید! موقع کار آهنگ گوش میدید:) »
اول تعجب کردم چون آهنگ گوش دادن برای من دیگه از ارکان اصلی هر فعالیتیه، ولی بعد یادم افتاد خودم هم تو دوران دبیرستان هر وقت می‌رفتم دفتر آقای م. و صدای آهنگ می‌شنیدم، هم تعجب می‌کردم و هم ذوق‌زده می‌شدم. مخصوصا اگه شجریان بود.
* به س
#برشی_از_یک_کتاب
#رمان_اجتماعی
معمولا هر کس هر شغل و حرفه ای داشته باشد خیال می کند برای جامعه سودمند است و از هر نظر اهمیت دارد. در اشتباهند آن ها که خیال می کنند دزدها، آدم کش ها، جاسوس ها و فاحشه ها شغل خود را ننگین می شمارند و از آن شرمساراند؛ حقیقت جز این است. افرادی که در اثر خطای خویش یا بدبیاری به کارهای ناپسندی کشیده می شوند، برعکس تصوّر ما از وضع خود ناراحت نیستند؛ حتی توقع دارند همه به آن ها احترام بگذارند و برای این منظور با کسانی نشس
مدتی ست به طرز عجیبی حس غمش را دریافت می‌کنم. به محض شنیدن صدا یا دیدن تصویرش این غم را با بند بند وجودم نفس می‌کشم. بدونِ اینکه در این مدت ببینمش، بدون اینکه هم‌کلامش شده باشم و بدونِ خیلی چیزهای دیگر... اما این غم مرا زجر می‌دهد. آن‌قدر که لحظات آرام قبل از خوابم با دقیقه‌ای فکر کردن به او، غرقِ اشک می‌شود و تعجب می‌کنم! تعجب می‌کنم که چطور می‌توانم برای تنهایی یک نفر دیگر اینطور اشک بریزم و قلبم اینطور آب شود. میان همین خطوط خواب‌هایی ر
در این مطلب میخواهیم به بررسی نرم افزار گپ بپردازیم من خودم نیز از این نرم افزار استفاده میکنم وهم راضی یکی از مواردی که سایت تکراتو ننوشته پنل توسعه دهنده گپ هست که پنل فوقالعاده ای است و یکی از موارد تعجب آور این است که این پیامرسان در پنل توسعه دهنده خود مکان تبلیغات دارد یعنی شما فقط با پرداخت 10 هزار تومان میتوانید سایت خود را در کانال های پرطرفداری که اعضای زیادی دارند تبلیغات کنید این واقعا تعجب آور است که اگر بخواید تو یکی از کانال ها
همان‌طور که برخی آگاهند، چندی است که هولدن نیست؛ البته باقیات صالحاتی از خودش به جا گذاشته که درنتیجه باقی بقاش (بدون هیچ علامت تعجب و دونقطه خطی).
باری به هر جهت (با کلی علامت تعجب و دونقطه خط، و دونقطه دی حتی)؛ دونک امسال سدونک نام دارد. باشد که حضور به هم برسانیم. 
وقتی قدرت الهی، قدرت اسلام، قدرت قرآن و معنویت در یک جا عَلَم برمی‌افرازد، کسانی که مخالف معنویتند، کسانی که اهل ظلمند، کسانی که اهل فسادند، کسانی که به هر جهتی معنویت و دین را برنمی‌تابند، دشمنی می‌کنند. حضور و حمله دشمن، مایه تعجب نیست. وعده خدا و پیامبر این است که اگر مبارزه کردید، اگر صبر و ثبات خودتان را از دست ندادید، شما پیروزید؛ اما اگر رها کردید، احساس ضعف و نومیدی کردید، نه [پیروز نخواهید شد].
فصل اول: مبانی، خصوصیات و مواجهات انق
دختر با اخم اومد پیش مادرش و گفت.؟ مامان من دیگه از دختر بودن خسته شدم! مادرش با تعجب پرسید چرا؟ دختر گفت : خسته شدم از این تبعیضی که بین دختر و پسر قائل میشن! پسر تا نصف شب هرجا دلش بخواد میره کسی نمیگه اشکال داره. اما دختر بره میگن خوب نیست. پسر دوست دختر داشته میگن پسره دیگه!! دختر دوست پسر داشته باشه میگن خرابه! پسر سیگار بکشه میگن مرده دیگه حتما دردی داره! دختر سیگار بکشه میگن معتاده! پسر چش چرونی کنه میگن ذاتشه! دختر چش چرونی کنه میگن وله! خلا
چند روزیه که خبری ازش نیست.
امروز من مثل مرغ سرکنده دنبال کسی بودم که ازش خبری داشته باشه. بقیه اما عین خیال‌شون نبود. حتی وقتی گفتم چند روزه نیست، یکی دو نفر تعجب کردن«واقعا؟!» بالاخره یه نفر رو پیدا کردم که تا گفتم «ازش خبر داری؟» گوشی موبایلش رو درآورد و چند باری بهش زنگ زد و گفت «خبری نشد!» حالا دو تا بودیم! من نشسته‌بودم و با چشم‌هام اونو تعقب می‌کردم، اون هم با یه حالت کلافه‌ای داشت راه می‌رفت و هی زنگ می‌زد. به ۵، ۶ نفر زنگ زد و بعد از
امشب وقتی دیدم بازیکنان استقلال برای دختر آبی پیراهن مشکی پوشیده‌اند به حال ورزش تاسف خوردم. دختر آبی‌ای که اصلا معلوم نشد آبی بود یا نه! من هم از مرگ یک آدم ناراحتم که این کارکرد روانی یک انسان سالم از مرگ کسی دیگر است. حتی اگر از روی حماقت باشد. تاسف، ناراحتی و تعجب. این‌ها سه حالت من از این ماجراست. تعجب از این بابت که هنوز نقاط تیره و تار موجود توی چشم می‌زند با این حال افرادی در سال ۱۳۹۸ هستند که بی اطلاع از همه‌جا با پست امثال پرویز
با کلی ذوق و شوق رفتیم نارگیل خریدیم و کلی هم تعجب کردیم که بابا این چه مدلشه و قبلا ها که اینجوری نبود پوستش و الخ.
حالا با کلی زحمت و کثیف کاری و مکافات اومدیم پوستشو  کندیم و مثلا شیره (بخوانید آب) اش رو در آوردیم و نارگیل علیه ما علیه رو شکوندیم.
ببینید تهش اش چی شده شما رو به خدا، خسر الدنیا و الآخره

وجدانا با نارگیلا چی کار کردین که این شکلی شدن
میمونا چی میکشن بدبختا
حرف می‌زند. از صبح تا شب یک‌ریز در حال حرف زدن است. با من، با تو، با او، با هر کسی. باور کنید توی خیابان اگر از کنار کسی رد شود بی‌اختیار با او هم حرف می‌زند. تعجب نمی‌کنم اگر توی تنهایی با در و دیوار و کمد و کیف و زمین و زمان هم حرف بزند. حرف می‌زند. مدام در حال حرف زدن است. از خودش از دیگری از هوا از آب از غذا از آدم‌ها از اشیا از گیاهان از هر موجود زنده و مرده‌ای حرف می‌زند. باور کنید جز وقت‌هایی که خواب است همیشه در حال حرف زدن است. زمان‌هایی
تازه از مدرسه تعطیل شده بودم تو راه خونه بودم سرکوچه با سارا خدافظی کردم خونه ی ما یکی از نقاط پایین شهر بود یه خونه ویلایی حیاط دار با دیدن bmw سفید رنگی که در خونه پارک شده بود تعجب کردم تو این محله هیچکی از این ماشینا نداشتم اونم ماشینی که جلوی خونه ما پارک شده باشه با تعجب رفتم تو خونه دو جفت کفش مردونه در خونه گذاشته بود در رو باز کردم ورفتم توخونه ما طوری بود که پذیرایی و نشیمن یکی بود برای اینکه بری تو اتاقا باید ازونجا رد میشدیبا کنجکاوی
کودک که بودم وقتی گریه مادرم را می دیدم تعجب می کردم! گاهی ساعت ها تلاش می کردم تا مثل مادرم گریه کنم اما نمی توانستم ... این که ناگاه و بی هیچ دلیل، بدون اینکه پایم به جایی خورده باشد، یا عروسکم را گم کرده باشم، گریه کردن برام بی معنی بود. توی دلم می گفتم این آدم بزرگ ها عجیب غریب هستند ...
کودک که بودم بی خوابی های مادرم را که می دیدم تعجب می کردم! من عاشق شب و تاریکی و سکوتش بودم، اما هنوز نیمی از شب نگذشته بود که چشمانم سنگین می شد! همیشه هر زمان ا
کودک که بودم وقتی گریه مادرم را می دیدم تعجب می کردم! گاهی ساعت ها تلاش می کردم تا مثل مادرم گریه کنم اما نمی توانستم ... این که ناگاه و بی هیچ دلیل، بدون اینکه پایم به جایی خورده باشد، یا عروسکم را گم کرده باشم، گریه کردن برام بی معنی بود. توی دلم می گفتم این آدم بزرگ ها عجیب غریب هستند ...
کودک که بودم بی خوابی های مادرم را که می دیدم تعجب می کردم! من عاشق شب و تاریکی و سکوتش بودم، اما هنوز نیمی از شب نگذشته بود که چشمانم سنگین می شد! همیشه هر زمان ا
 
یک روز در ساحل دجله قدم می زدم. به یک قهوه خانه رسیدم و داخل شدم و نشستم ...دیدم کارگر قهوه خانه در حالی که چای می ریزد با تعجب به من نگاه می کند و با رفیقش حرف می زند. بعد چای دیگری سفارش دادم.
 
وقتی خواستم بیرون بروم و پول پرداخت کنم، تصویری که در قهوه خانه آویخته بود و نشان می داد صاحب قهوه خانه مسیحی است، نظرم را جلب کرد. آنگاه علت تعجب کاگر قهوه خانه را - که دیده بود یک مرد معمم در قهوه خانه اش نشسته- دریافتم.
 
منبع: «خون دلی که لعل شد» (خاطرات
دیروز یکی از اقوام مامانم ازش پرسیده دخترتون درسشو تموم کرده؟
مامانم با حالت تعجب گفته نه من دختر هنوز سال سوممه
بعد گفته مگه دخترتون میکروبیولوژی نمیخونده؟
مامانم دیگه بیشتر تعجب کردهتوضیح داده نه دندونه
بعد بنده خدا گفته بود یکی بهش گفته دخترتون دوسال!!!!پشت کنکور بوده بعدم میکروبیولوژی قبول شده-_-
خداوکیلی تا چه حدحسادت دیگه؟
واقعا من تو زندگیم کاری به این ندارم که فلان قومم چیکار کرده یا نه مخصوصا اگه درسی باشه:/
اینم روی اون حرفایی شنی
دیشب تو هیئت، یه خانمی کیک پخش میکرد. فقط به بچه ها میداد. اومد کنار ما و به بچه ها تعارف کرد و رفت. چند دقیقه بعد یه دست از پشت سرم یه کیک گذاشت تو دامنم و رفت. با تعجب به اطرافیانم نگاه کردم و همه خندیدن. گفتم مگه این واسه بچه ها نبود؟ بغل دستیم گفت انگار داره به پیرزنام میده!
من دقیقا کدومشونم؟ o_O
فرمود: پیامبر خدا صلی الله علیه و آله گشاده رو و خوش اخلاق و نرمخو بود و نه خشن و زمخت و نه، فریاد می کشید و ناسزا می گفت و نه عیب جویی می کرد و نه بسیار شوخی می کرد.خود را از آن چه دوست نمی داشت، به غفلت می زد و دیگران را نه از آن نومید می ساخت و نه بدان ترغیب می کرد.سه چیز را از خود دور کرده بود: لجاجت، پرگویی و بیهودگی و سه چیز را از مردم کنار نهاده بود: هیچ کس را، نه می نکوهید و نه عیب می کرد و در پی جستن زشتیهای او نبود، وسخنی نمی گفت، مگر در آن چ
  بسم الله الرحمان الرحیم هست کلید در گنج حکیم این رمان، تخیل ذهن نویسنده است و واقعیت نیست! #پارت_۲۸۱ به هر ضرب و زوری که بود، جلوی خودم رو گرفتم تا جیغ نزنم! احمد با هراس به سمتم اومد، و باعث شد تا بقیه با تعجب نگاهش کنن. اما اون بدون توجه به کسی،...
از وقتی به این خونه نقل مکان کردیم چون پنجره هامون دقیقا رو به شرق هست آفتاب اولین نور صبحش رو به تن ما میزنه و ما هفت و نیم صب حتی تابستون بیداریم ...
و این شده ک من عین پیرزن ها ساعت ده شب مقاومت می کنم در برابر خواب 
و وقتی می شنوم کسی شبا نمیخوابه تعجب میکنم....
البته زمانی جغد بودم.
بسم الله الرحمان الرحیم هست کلید در گنج حکیم این رمان، تخیل ذهن نویسنده است و واقعیت نیست! #پارت_۲۸۱ به هر ضرب و زوری که بود، جلوی خودم رو گرفتم تا جیغ نزنم! احمد با هراس به سمتم اومد، و باعث شد تا بقیه با تعجب نگاهش کنن. اما اون بدون توجه به کسی، روبه...
کنکور عزیز من، وای که ذوب در رگهای منی!
انقدر تعجب میکنم بعضیها ادای آدمهای گنده و همه چیزفهم را در می آورند و از رتبه کنکور و فانتزی های فلان دانشگاه و لاو ترکوندنها برای پزشکی حرف میزنند. وای بر شما!
به جایی رسیدم که پدرم داد میکشد و میگوید: دیپلم هم که نگرفتی!
ﻣﺮﺩ ﺑﺎ ﺪﺭﺵ ﺩﺭ ﺳﻔﺮ ﺑﻮﺩ ﻪ ﺪﺭﺵ ﺍﺯ ﺩﻧﺎ ﺭﻓﺖ.
ﺍﺯ ﻮﺎﻧ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺣﻮﺍﻟ ﺮﺳﺪ:
‏«ﻪ ﺴ ﺑﺮ ﻣﺮﺩﻩ ﻫﺎ ﺷﻤﺎ ﻧﻤﺎﺯ ﻣ ﺧﻮﺍﻧﺪ؟ ‏»
ﻮﺎﻥ ﻔﺖ: ‏« ﻣﺎ ﺷﺨﺺ ﺧﺎﺻ ﺭﺍ ﺑﺮﺍ ﺍﻦ ﺎﺭ ﻧﺪﺍﺭﻢ؛ ﺧﻮﺩﻡ ﻧﻤﺎﺯ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﻣ ﺧﻮﺍﻧﻢ‏».
ﻣﺮﺩ ﻔﺖ: ‏ﺧﻮﺏ ﻟﻄﻒ ﻦ ﻧﻤﺎﺯ ﺪﺭ ﻣﺮﺍ ﻫﻢ ﺑﺨﻮﺍﻥ.
ﻮﺎﻥ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﺟﻨﺎﺯﻩ ﺍﺴﺘﺎﺩ ﻭ ﻨﺪ ﺟﻤﻠﻪ ﺍ ﺯﻣﺰﻣﻪ ﺮﺩ ﻭ ﻔﺖ: ﻧﻤﺎﺯﺵ ﺗﻤﺎﻡ ﺷﺪ...
ﻣﺮﺩ ﻪ ﺗﻌﺠﺐ ﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﻔﺖ : ﺍﻦ ﻪ ﻧﻤﺎﺯ ﺑﻮﺩ؟
 
 
 
ادامه مطلب
رد خون را نگیر.
وقتی به خراش هایِ موربی که به موازات یکدیگر روحم را شکافته اند میرسی، رنگ نگاهت را دوست ندارم عزیز. از وهم رنج آلودی که در مردمک هایت دو دو می‌زند، دست هایم مشت می‌شوند. اما به خاطر دارم که تو را به جای چه شب ها و روزهایی دوست داشته ام، محبوب من. پس از آن لبخند کش آمده ام تعجب نکن.
تعجب نکن وقتی علی‌رغم گفته ام، رد خون را گرفتی، چیزی نگفتم.
وقتی دستت را روی شیارهای خون آلود روحم کشیدی، لب هایم را روی هم فشردم تا ناله ی دردناکم آسم
درامدزایی در خواب! (تعجب نکنید! بخوانید)
روش درامدزایی در خواب! وارن بافت (سومین فرد ثروتمند دنیا) : بازدیدکننده عزیز، اگه واقعا خواهان تغییر و موفقیت و درآمدزایی هستی، این صفحه رو کامل مطالعه کن، در غیر این صورت میتونی با خیال راحت این صفحه رو ترک کنی. برای شروع، میتونی فایل صوتی زیر ...
دریافت فایل
20 خردادِ امسال فارغ التحصیل شدم. 4 ماه گذشت. چقدر زود. خداروشکر. امیدوارم 4 ماهِ بعدی هم تو یه چشم به هم زدن بگذره، جوری که تعجب کنم از سرعتِ گذرِ عمر.
خوابم میاد، صبح ساعت 8 بیدار شدم و دیشب ساعت 4 و خورده ای خوابیدم. 
میتونم از امروز ناراضی باشم.
احساسِ سردرگمی، نوسان، تشویش.
امروز کنارم توی اتوبوس دختری نشسته بود که تو بودی. بوی عطر دخترانه‌ی احمقانه‌ی تو رو می‌داد. منو یاد اون موقع انداخت که دور بودیم از هم ولی سرتو تو دامنم می‌ذاشتی و زار می‌زدی. یاد اون روز که واسم مداحی محبوبت رو گذاشتی و من از تعجب چشمام افتاد جلوی پاهام. یاد اون شلوار نو که بد وایمیساد تو تنت. چه خاطرات قشنگ خوبی دارم باهات :) چه دوری ازم. چه خوبه که نیستی.
بسم‌الله الرحمن الرحیم
یا فارس الحجاز ادرکنی الساعه العجل
آمد تا این حقیر را به سوی یمانی و امام زمان و فرزند مظلوم امام احمد بن الحسن دعوت کند. تمام وجودش احساسات بود بدون ذره ای استدلال و علمد،ربرابر پافشاری‌اش یک کلمه گفتم
اگر ایشان حجت حق هستند وبا امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف در ارتباط، بدون شک باید قادر به اعجاز باشند که معجزه به سند آیات قرآن راه اثبات ادعای تمام انبیاء واوصیاء الهی است و از مسلمات شیعه که تمامی امامان ما مع
روزهای بدی رو پشت سر گذاشتم
پر از استرس
پر از تنهایی
پر از چه کنم
پر از دلهره و اضطراب
تنها کسی که در این روزها بدادم رسید و منو تنها نذاشت 
خدا بود و پدر و مادرم و همسرم
تعجب میکنم از انسهانهایی که پوستشان از جنس گرگ است 
هر جا رفتم فقط گرگ دیدم و بس
برای اندک لقمه ای 
همه سرت را می خواهند کلاه بگذارند
و من از این همه بدی متنفرم 
احساس تعجب و بهت از جمله احساساتی است که بسیاری از افراد نمی دانند در زمان مواجهه با آن چه برخوردی داشته باشند. هر کسی بر اساس تجربه، شناخت و مهارت هایش به نحوه متفاوتی با احساساتش مواجه می شود. فرد ممکن است در برابر یک رویداد خوشایند و یا یک رویداد ناخوشایند، احساس تعجب و بهت را تجربه کند. بنابراین فرد با توجه به فرایندهای شناختی اش، مثبت یا منفی بودن رویداد را تشخیص داده و متعاقب آن احساسات دیگری چون خوشحالی/غم، ترس/امنیت، خشم/شگفتی و... را
 که پاش شکسته بود و توی خونه مونده بود.از اینکه خونه نشین شده بود ونمی تونست راه بره کلافه شده بود .تصمیم گرفت به پارک بره تاحال وهواش عوض بشه .
 
وقتی روی نیمکت پارک نشست ،چشمش به دختری که د و پاش فلج بود وروی نیمکت روبرو نشسته بود افتاد .از مادرش که اونو به پارک برده بود خواست تا روی اون نیمکت کنار اون دختر بشینه.
 
وقتی نشست سلام کرد وسر صحبت رو با اون باز کرد.با حالتی اندهناک وگلایه مند گفت، خیلی سخته که دیگران راه می رن وما نمی تونیم. دختری که
دیروز صبح خوابت را می دیدم. در همان حالت مریضی به سختی چشم هایت را باز کردی. از چشم هایت آب آمده بود و من چشمم را برگرداندم به خیال اینکه مثل هر بار آنها را ناخودآگاه باز کرده ای و چیزی نمی بینی. اما دیدی. حتی نگاهم کردی. بعد از این همه مدت که چشم هایت نگاهی نداشتند، به من نگاه کردی و من چقدر خوب متوجه شدم فرق دیدن و نگاه کردن را. حتی فرق ندیدن و دیدن و نگاه کردن را. تعجب کرده بودم.. 
گفتی چرا پیش نمی آیی؟ گفتم بابا جان من که همه اش پیش شما هستم.. گفتی
دیروز صبح خوابت را می دیدم. در همان حالت مریضی به سختی چشم هایت را باز کردی. از چشم هایت آب آمده بود و من چشمم را از تو برگرداندم به خیال اینکه مثل هر بار آنها را ناخودآگاه باز کرده ای و چیزی نمی بینی. اما دیدی. حتی نگاهم کردی. بعد از این همه مدت که چشم هایت نگاهی نداشتند، به من نگاه کردی و من چقدر خوب متوجه شدم فرق دیدن و نگاه کردن را. حتی فرق ندیدن و دیدن و نگاه کردن را. تعجب کرده بودم.. 
گفتی چرا پیش من نمی آیی؟ گفتم بابا جان من که همه اش پیش شما هس
اثرات ویرانگر غضب و پیامد های آن
1. قبل از هر چیز باید به این نکته توجه داشت که خشم و غضب دشمن آدمی است و به هنگام هیجان غضب، عقل به کلی از کار می افتد، و انسان دیوانه وار حرکاتی را انجام می دهد که نه تنها مایه تعجب همه اطرافیانش می گردد، بلکه خود او نیز بعد از فرو نشستن آتش غضب، از کارهایی که در آن حال انجام داده است در تعجب و وحشت فرو می رود، در آن حال گاهی دیوانه وار به هر کس حتی نزدیکترین دوستان خود حمله می کند، دست او تا مرفق در خون بی گناهان ف
این تی ای خیلی بامزه س.
یجورایی شخصیت اجتماعی داره و منو یاد مریم میندازه.
من داشتم میرفتم سر کلاسش صداشو از یه کلاس دیگه شنیدم.
تعجب کردم واسادم تو کلاسو نگاه گردم منو دید.
تو کلاس دو سه تا دختر بودن داشتن باهاش میخندیدن.
تا منو دید اومد بیرون سلام کرد گفت کلاس اینجا هست من الان میام و رفت.
:)))
میگم یه پیازیم بیاری بدک نیست
با تعجب میگه هر وقت خواستم بیارم میگفتی مسجد میخوای بری مکروهه، حاجی! حکم خدا نکنه عوض شده؟!
میگم نه حکم همانه، ولی پیاز کیلوی دوازده هزارتومن رو کی دیگه از بوش اذیت میشه؟!! خخخخخ
نون پیازم که میگفتن خوب چیزی بوده ها!! همین رو هم دارن از ملت دریغ میکنن.
وحشت و تعجب و بهت ذهبی از تعداد طرق حدیث غدیر
ذهبی از علمای بزرگ اهل تسنن و دشمنان مکتب اهل بیت علیهم السلام در کتاب تذکرة الحفاظ می‌نویسد:
رأیت مجلدا من طرق الحدیث لابن الجریر فاندهشت له ولكثرة تلك الطرق.
جلدی از کتاب ابن جریر طبری در مورد طرق و اسناد غدیر دیدم و وحشت زده و شگفت زده شدم از این همه طریق برای حدیث غدیر.
تذکرة الحفاظ، تالیف ذهبی، جلد ۲، صفحه ۷۱۴، چاپ دار الکتب العلمیة
و در کتاب سیر اعلام النبلاء می‌نویسد:
جمع طرق حدیث غدیر خم فی
بعد از یک سال و هفت ماه زندگی مشترک حالا می‌توانم با دید نسبتا بهتری درباره ازدواج حرف بزنم؛ درباره تمام بالا و پایین‌ها و صبوری‌ها و سازش‌ها و نگرانی‌ها و برنامه‌ریزی‌ها و چالش‌ها و تنش‌ها و رسیدن‌ها و نرسیدن‌ها و اشک‌ها و لبخندها و آسانی‌ها و سختی‌هایش. اینکه چقدر آدم را بزرگ می‌کند. اینکه انگار هر روز زندگی مشترک، پنج روز حساب می‌شود. اینکه چطور از آن دختر و پسر رها و بیخیال قبل، زن و مردی می‌سازد پر از مسئولیت.
به خودم فکر می‌ک
 
اول بزارید ماجرای خانه ی نور رو براتون بگم یه روزی توی شهرم دنبال خانه ی نور میگشتم، مثل قصه ها بود توی بازار از مغازه دارا و رهگذرا پرسیدم خانه ی نور کجاست؟ خب خیلی هاشون مثل الان شما، با تعجب بهم نگاه میکردن، یکیشون که مغازه ش سر کوچه ی خانه ی نور بود، بهم نشونش داد
ادامه دارد...
به عطیه میگم کاش اینقدر یهویی صفحه رو نمیاوردم پایین. اون موقع که قلبم محکم و تند می زد دوست داشتم. 
فکر نمی کردم نتیجه کنکورو روی کوه و کنار عطیه و نورا ببینم :) :*
بله و در کمال تعجب رفتنی نشدم و موندنی شدم
حالا باید با چیزایی رو به رو بشم که زن عمل میخواد و مسیر سخت تریه! 
طاقت میارم ... 
 
نیم وجبی هشت سالشه بعد چند روز غصه و گریه و ... نشسته داره یکم غذا میخوره دیدم زل زده ب تلویزیون داره اخبارو نگاه میکنه لقمه تو دستش مونده از تعجب! اخبار داره آتیش زدن قرآن رو نشون میده ... یکم میگذره اخبار تموم میشه مثل فنر از جاش میپره میره با عصبانیت بشقابو میزاره تو آشپزخونه میاد ب مادرم میگه : خااله من ( یه من محکم میگه با همون زبون بچگونه اش ) میگه خااله ، من ، قرآن از دستم می افته زمین ، برمیدارم صد تاااا ماچش میکنم اونوقت اینا قرآنو آتیش ز
سه نفر آمریکایی و سه نفر ایرانی با همدیگر برای شرکت در یک کنفرانس می رفتند. در ایستگاه قطار سه آمریکایی هر کدام یک بلیط خریدند، اما در کمال تعجب دیدند که ایرانی ها سه نفرشان یک بلیط خریده اند. یکی از آمریکایی ها گفت: چطور است که شما سه نفری با یک بلیط مسافرت می کنید؟ یکی از ایرانی ها گفت: صبر کن تا نشانت بدهیم. همه سوار قطار شدند. آمریکایی ها روی صندلی های تعیین شده نشستند، اما ایرانی ها سه نفری رفتند توی یک توالت و در را روی خودشان قفل کردند. بع
سال هاست با این کوچولوی بی اعصاب سر و کله میزنم.
نمیدانم!نمیدانم!نمیدانم!
در ذهن کوچک من این کلمه به این ور و آن ور قل میخورد.
سال هاست که تنهایم!
اما پر!
پر از تنهایی و حرف هایی نگفته که همه در پس گلوی من جمع شده!میدانم که آخر سر خفه خواهم شد!
کاش زندگی از آخر به اول بود.
پیر و فرطوط به دنیا میآمدیم آن گاه در رخداد یک عشق جوان میشدیم و سپس کودکی مئسوم در بغل مادر جان میدادیم!
چرا آخر همه جملاتم علامت تعجب است!
آه این را هم نمیدانم!
 
مفضل بن عمر گوید امام صادق ع میفرمود چون رسولخدا ص متولد شد سفیدی مملکت فارس وکاخهای شام برای مادرش امنه نمایان شدفاطمه بنت اسد مادر امیرالمومنین خندان  وشادان نزو ابو طالب امد وانچه را امنه گفته بود باو خبر داد ابو طالب گفت از این تعجب میکنی همانا تو هم ابستن شوی وصی ووزیر اورا بزایی 
‏میگن یک خانمی هم برای شوهرش لیست خرید می‌نویسه:1 نوشابه2 قند3 بیسکوییت4 پیاز5 تخم‌مرغ6 مرغ7 فندک
و آقا برمی‌گرده با یک نوشابه، دو بسته قند، سه‌تا بیسکوییت، چهارتا پیاز، پنج‌تا تخم‌مرغ، شش‌تا مرغ و هفت‌تا فندک، و با تعجب از خانمش می‌پرسه: «هفت‌تا فندک برای چی میخایم؟»
ﺣﺎﺖ ﺍﺳﺖ ﻪ روزی ﺎﺩﺷﺎﻫ ﺍﺯ ﻭﺯﺮ ﺧﻮﺩ ﺮﺳﺪ: 
 ﺑﻮ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻪ ﺗﻮ ﻣ ﺮﺳﺘ ﻪ ﻣ ﺧﻮﺭﺩ؟ ﻪ ﻣ ﻮﺷﺪ؟ ﻭ ﻪ ﺎﺭ ﻣ ﻨﺪ؟ ﻭ ﺍﺮ ﺗﺎ ﻓﺮﺩﺍ ﺟﻮﺍﺑﻢ ﻧﻮ ﻋﺰﻝ ﻣ ﺮﺩ... 
 ﻭﺯﺮ ﺳﺮ ﺩﺭ ﺮﺒﺎﻥ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﺭﻓﺖ... 
 ﻭ ﺭﺍ ﻏﻼﻣ ﺑﻮﺩ ﻪ ﻭﻗﺘ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺍﻦ ﺣﺎﻝ ﺩﺪ ﺮﺳﺪ ﻪ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻪ ﺷﺪﻩ؟ 
 ﻭ ﺍﻭ ﺣﺎﺖ ﺑﺎﺯﻮ ﺮﺩ... 
 ﻏﻼﻡ ﺧﻨﺪﺪ ﻭ ﻔﺖ: "ﺍ ﻭﺯﺮ ﻋﺰﺰ ﺍﻦ ﺳؤﺍل ﻪ ﺟﻮﺍﺑ ﺁﺳﺎﻥ ﺩﺍﺭﺩ..! " ﻭﺯﺮ ﺑﺎ ﺗﻌﺠﺐ ﻔﺖ: "ﻌﻨ ﺗﻮ ﺁﻥ ﻣﺪﺍﻧ؟! "
ﺲ ﺑﺮﺍﻢ ﺑﺎﺯﻮ؛ ﺍﻭﻝ
تقریبا از دهه اول فروردین ذهنم درگیر نوشتن پست های متفاوتی بوده و هست و هر روز به تعویق مینداختم نوشتن پست رو چند روزی میشه که امید پیدا کردم برای این زندگی ،میخوام زنده بودنم رو احساس کنم،بارها گفتم و میگم از اینکه در بند عرف و روزمره باشم عذاب میکشم،به خودم که اومدم دیدم الان چند ماهی میشه که به خاطر همین درگیر عرف بودن از خود واقعیم دور شدم .
همه ی آدم های عادی تو سختی ها، آه و ناله میکنم و من از این زمان به بعد حین مشکلات فقط لبخند میزنم ،لب
این مدت، فکر می کردم بهتره که دیگه فیلم دیدنو کنار بزارم. ولی نکته اینجاست که نمیشه! یعنی من به هرچی غلبه کنم آخرسر بازگشتم به سوی سینماست:| 
از وقتی که یادم نمیاد جلوی تلوزیون بزرگ شدم. چون ازین بچه هایی بودم که قبل ۷سالگی به جنون مبتلان کسی نمی تونست کنترلم کنه. شبا یه بالش مینداختن جلو تلوزیون، یکم خوراکی هم میزاشتن کنارش و میرفتن بخوابن. منم تا ۳ ۴ صبح بیدار می موندم تلوزیون میدیدم و همونجا خوابم می برد. 
پررنگ ترین خاطراتم از کودکی با خانو
 
اینجا یه وبلاگ عمومی نیست، پس اگر شما مخاطب این پیام هستین..
سلام 
میدونم که تعجب کردین.. خب من چند بار دیگه تلاش کردم تا مجدد بتونم با شما صحبت کنم ولی هر بار به در بسته خوردم.  و تنها راهی که برام باقی موند اینجا بود. من تک تک این سطر ها رو اینجا امیدوارانه نوشتم و مطمئنم که اگه صلاح باشه به شما میرسه.. خانم دکتر.
در پناه خدا
بلخره تاسیس شد! اما فقط تاسیس شده فردا کلی کار داریمممم^_^
.
توو زندگیم فقط سه بار تا صبح چت کردم، هر سه بارم با این بچه بوده! الانم فک کنم خوابش برد!
.
این موقع از روزو دوس دارم... کلن این ساعتا خوبن چون مردم خوابن و نمیتونن برن رو اعصاب!
.
باید سعی کنم بخابم وگرنه فردا گندش درمیاد ک یواشکی تا صبح بیدار بودم!! این خلاف قوانینه!-_-
.
تعجب بر انگیز تر از همه اینه ک یه نفر توو وبم آنلاینه این موقعِ وقت!!
.
صبحتونم بخیر! :دی
سارا : از بلندی که نمیترسی ؟
من : ن بابا ...
قدم قدم پله ها رو بالا میرفتم 
پایین رو نگاه میکردم 
دست و دلم می‌لرزید :)
...
روی یکی از پله های اهنی حیاط پشتی نشستیم ( تو اسمونا ) و از عشق گفتیم و اینکه چقدر حقیقت داره و قص علی هذا !
...
و روزی که در این دانشکده دعوا نباشد بایست تعجب کرد ... این سری سینا و انجمن اسلامی وارد عمل شده بودن !
...
و چقدر صدای طاهر قریشی را میدوستم !
نمیدونم نمیدونم نمیدونم !
+ کاش یکی باهام حرف بزنه و براش درد دل کنم و بهم راهی نشون بده و تهش نگه چقدر عوض شدی ! حالم از این جمله بهم میخوره !
چرا چپ و راست به ادم میگید چقدر عوض شدی !؟ خب ادم عوض میشه بدیهیه ! عوض نشه و تو همون حالت بمونه جای تعجب داره ! پ انقدر با یه لبخند احمقانه خشک شده رو لبتون نیاید به ادم بگید چقدر عوض شدی ! باشه ؟
+ من عصبانی نیستم :)
کسایی مثل من که تاریخ هنر رو تا حدی ادامه دار خوانده باشند. می دونن که در وهله ی اول انسان تعجب میکنه از تاریخ پیچیده و به شدت پیشرفته هنر، به مرور این تعجب جایش رو به تفکر و دنبال علت های معمولی گشتن میده و کم کم تفکر در سطح معمول جوابگو نیست... از یه جایی به اون ور پی میبری که قطعاتی کمه. یا قطعاتی اشتباهه. قسمت هایی از تاریخ هنر اون چیزی نیست که اینگار در واقعیت صورت گرفته..... یه چیزایی جلوی چشم هست که نباید باشن... ازه یه جایی به اون ور پی میبری ک
و برای تو راهی نیست مگر مبارزه و جنگ با هواهای سیری ناپذیر نفسانی.همان ها که هر چ بیشتر بهشان برسی،بیشتر از پیش نابودی تو را تمنا میکنند.جهتم با تعجب میگوید هل من یزید؟؟ایا باز هم هست؟؟
+داداش حالا من نمیگم همه رو از دم کلین شیت کن،اصن بباز،ولی این وسط دو تا گل هم بزن.ی دونه اصن.اصن گل هم نزن.خلق موقعیت کن ابرومند ببازی.بالاخره گل زده تو خونه حریف امتیاز داره دیگه.میگیری چی میگم؟؟
خدایا کمم رو ب زیادت قبول کن
کسایی مثل من که تاریخ هنر رو تا حدی ادامه دار خوانده باشند. می دونن که در وهله ی اول انسان تعجب میکنه از تاریخ پیچیده و به شدت پیشرفته هنر، به مرور این تعجب جایش رو به تفکر و دنبال علت های معمولی گشتند میده و کم کم تفکر در سطح معمول جوابگو نیست... از یه جایی به اون ور پی میبری که قطعاتی کمه. یا قطعاتی اشتباهه. قسمت هایی از تاریخ هنر اون چیزی نیست که اینگار در واقعیت صورت گرفته..... یه چیزایی جلوی چشم هست که نباید باشن. که اگر هستند چجور بوجود اومدند..
 
نمیدونم مشکل از منه یا چی؟ ولی من پشت چهره جدی و تا حدی خشک که تو روابط کاری و اجتماعیم دارم، روحیه به شدت احساساتی‌ای دارم. طوری که افراد بعد از نزدیک شدن و قرار گرفتن تو حلقه خودی‌ها و صمیمی‌ها تعجب میکنن. بارها شده متنی رو از من خوندن و با حالتی که مشخصه پشتش تعجب نشسته، میپرسن: اینا رو خودت نوشتی؟!
سخته باورش برای آدمها که منم تو خلوت خودم میتونم یه مرد با احساس باشم. میتونم تو آشپزخونه خونه م کلی هنرمند باشم برا خودم! هر مرد جدی‌ای الزا
چند وقت پیش تو یه کافه منتظر یکی از دوستام بودم که با صحنه‌ی جدیدی مواجه شدم. میگم جدید، چون هیچ وقت پیش نیومده بود ببینم یا حتی بهش فکر کنم. و نمیگم عجیب، چون با وجود این که شدیدا تعجب کردم، نمی‌فهمم مشکلش کجاست و چرا باید بهش گفت عجیب!
تو قسمتی از کافه که سیگار کشیدن آزاد بود، یه دختر کاملا باحجاب داشت سیگار می‌کشید.
اول چند ثانیه‌ای بهش خیره شدم و در عین حال که متعجب بودم، به این فکر کردم که دقیقا از چی متعجبم و چه چیزی تو این صحنه عجیبه؟ ب
شاید جای تعجب داشته باشد که چه عاملی باعث میشود که یک یک زن نیمه شب با عشق و علاقه از خواب ناز خود بیدار شود و نگاهش را به کودکش بدوزد که مبادا در حین خواب اتفاق بدی برایش بیفتد و اذیت شود و یا نتواند به خوبی بخوابد. این در حالی است که میداند این کودک هیچگاه نه میخواهد و نه اگر بخواهد میتواند که این زحماتش را جبران کند.
ادامه مطلب
76 ایده های تجاری مبتنی بر خانه | اکنون شروع به کسب درآمد کنید!آخرین بار توسط جف رز ، CFP® در تاریخ 15 نوامبر 2019 اصلاح شدشما احتمالاً در حال تعجب هستید ، "بعضی از کارهایی که می توانم از خانه انجام دهم چیست؟"
سرمازدگی در شلوار راحت شما هنگام حصر در خانه شما و در همان زمان پرداخت هزینه ، جذابیت دارد.
ادامه مطلب
امروز تمام امیدم از خوندن اینه که آخرشب برسه،دوشی بگیرم،مسواک بزنم،آهنگ دهه شصتی پلی کنم،برقصم و صورتم رو بند بندازم و هیچ ایده ای ندارم که چطور میتونم همه ی این کارها رو طی چهل و پنج دقیقه ای که وقت دارم انجام بدم.
 
*من از آدمی که هستم تعجب میکنم...امروز به مادرم گفتم نمیدونم به چه منبع انرژی وصلم که تمام نمیشه...امیدوارم که تمام نشه البته!
استادحاج داود احمدپور
بسم الله الرحمن الرحیم
روزی سقراط حکیم مردی را دید که خیلی ناراحت و متاثر بود . علت ناراحتی اش را پرسید . شخص پاسخ داد : در راه که می آمدم یکی از آشنایان را دیدم . سلام کردم. جواب نداد و با بی اعتنایی و خودخواهی گذشت و رفت . و من از این طرز رفتار او خیلی رنجیدم . سقراط گفت : چرا رنجیدی ؟ مرد با تعجب گفت
ادامه مطلب
 
روزی با دوستم از کنار یک دکه روزنامه فروشی رد می شدیم دوستم روزنامه ای خرید و مودبانه از مرد روزنامه فروش تشکر کرد، اما آن مرد هیچ پاسخی به تشکر او نداد. همان طور که دور می شدیم، به دوستم گفتم: چه مرد عبوس و ترش رویی بود. 
دوستم گفت: او همیشه این طور است!
پرسیدم: پس تو چرا به او احترام می گذاری؟
دوستم با تعجب گقت: چرا باید به او اجازه بدهم که برای رفتار من تصمیم بگیرد؟!
انسان 200.000 سال است که روی زمین زندگی می کند، پس جای تعجب نیست که در طول این همه سال تغییراتی در ساختار بدن او رخ داده باشد. در بدن ما اعضایی وجود دارند که از وجو آنها بی خبریم. البته این اعضا کارشان را به درستی انجام می دهند و نیازی هم به دانستن نامشان نیست!
برای مثال قبل از اینکه متولد شویم دم داریم! تعجب نکنید چرا که این یک حقیقت است و ما قبل از متولد شدن برای چند هفته دم داریم. به گفته " مایک جنس " استخوان دنبالچه آخرین بقایای دم انسان است و جالب
فردی مسلمان همسایه ای کافر داشت هر روز و هر شب با صدای بلند همسایه کافر رو لعن و نفرین می کرد :خدایا ! جان این همسایه کافر من را بگیر, مرگش را نزدیک کن (طوری که مرد کافر می شنید) زمان گذشت و مسلمان بیمار شد. دیگر نمی توانست غذا درست کند ولی در کمال تعجب غذایش سر موقع در خانه اش ظاهر می شد .

ادامه مطلب
(زمان:‌"25)
هر روز در دفترچه ی #یادداشتش، روزهای مانده تا #چهل #سالگی اش را می شمرد:
سه شنبه 98/05/22، 41 روز مانده تا چهل سالگیچهارشنبه 98/05/23، 40 روز مانده تا چهل سالگیپنج شنبه........... 39 روز مانده تا.... 
روزی همسرش دفترچه اش را دید و با تعجب علت #روزشماری اش را پرسید:
گفت:«چهل نقطه ی #عطف #زندگی من است... اگر تا #چهل برای «#ماندن» کوشیدم، از #چهل به بعد باید برای «#رفتن» بکوشم»
@dasanak
نکته عجیب اینه که سیگار کشیدن توی کانادا شده یه چیز کاملا مسخره و عادی.
یعنی تو نمیتونی دختر یا پسری پیدا کنی که سیگار نمیکشه.
معدود ایرانی دیدم که سیگار نمیکشن یا بعضی هندیا نمیکشن،
ولی واقعا توی مملکتی که به قول خودشون بهترین کشور دنیا برای زندگی انتخاب شده،
تعجب اوره این همه سیگار و ماری جوانا و کوکائین کشیدن.
فقط خیلی عجیبه.
ویرجینیا وولف یک جایی از خاطرات روزانه‌اش نوشته بود: «احساساتم مثل همیشه مخلوطی از چند احساس است.» حال من هم همین است. اندوه، ناامیدی، ترس، خشم، نفرت به علاوه‌‌ی مقادیر معتنابهی خستگی و کلافگی و بی‌حوصلگی و بلاتکلیفی. تهش اینکه حالم خوش نیست. حال کی خوش است؟ یک لحظه خواستم بنویسم حال آن‌هایی که ما را به این روز انداختند اما فکرش را که می‌کنم حال آن‌ها هم خوش نیست. یک مشت در گل مانده‌ی بلاتکلیف و کلافه‌ایم همه‌مان که دیگر نمی‌دانیم کار
پیرمردی سوار بر قطار به مسافرت می‌رفت. به خاطر بی توجهی یک لنگه از کفش ورزشی‌اش از دست‌اش رها شد و از پنجره بیرون افتاد.
در همان حال که مسافران دیگر در کوپه برای او غصه می‌خوردند او به سرعت لنگه‌ی دیگر کفش‌اش را هم از پنجره به بیرون پرت کرد.
کار او باعث تعجب هم‌سفرانش شد. آنها علت این کار را از او پرسیدند.
او گفت:یک لنگه کفش ورزشی دیگر به درد من نمی‌خورد اما فکرش را بکنید کسی که یک جفت کفش نو پیدا می‌کند چقدر خوشحال خواهد شد...
 
✖️ تونل وحشت یکی از تفریحات مورد علاقه ی منه.همین دیروز اونجا بودم.وقتی از قطار پیاده می شدم به مسئول اونجا گفتم:-هی ، اون دختر بچه ی سفید پوش ، که با بدن بی سر، مارو تعقیب می کرد واقعا ایده ی جالبی بود!اما اون با تعجب منو برانداز کرد و گفت:-کدوم دختر بچه ؟ چنین چیزی توی تونل وحشت نبود!
میدونماون میخواد منو بترسونه?
 
ادامه مطلب
مرد جوانی از مشکلات خود به
 حکیمی گلایه می کرد و از او خواست 
که راهنمایی اش کند.
 حکیم آدرسی به او داد و گفت به این
 مکان که رسیدی ساکنان آن هیچ مشکلی
 ندارند، می توانی از آنها کمک بطلبی. 
مرد هیجان زده به سمت آدرس رفت،
 با تعجب دید آنجا قبرستان است. 
به راستی تنها مُردگانند که مشکل ندارند.
 دوست من اگر مشکلی داری، یعنی تو زنده ای..
الف.
 سلام.
  نمی‌توانم تصوّری داشته باشم از این که اگر سرگذشت تا به ام‌روزم را برای منِ پارسال‌م تعریف می‌کردید چه واکنشی نشان می‌داد. راست‌ش به غایت غریب‌ست. و زنده‌گی مگر هم‌این تجربه کردن‌ها نیست؟ هم‌این که نمی‌توانم برای سالِ بعدم تصوّری داشته باشم مگر هیجان‌انگیزش نمی‌کند؟ راست‌ش قضیه این‌جاست که من نمی‌دانم چه می‌خواهم بکنم. درگیر این بی‌هدفیِ مزمن شده‌ام. خسته شده‌ام. از کار دوّم هم درآمده‌ام. بی‌پول. بی‌هدفِ درست و م
امروز به استاد بانک اطلاعاتی گفتم پروژه‌تون ترم قبل سخت بود؛ گفتش شما سر امتحان اشتباهات منو میگی، بعد با این استعدادت میگی امتحان سخت بود؟ تعجب میکنم :) 
بعدم اخر سر گفت دختر خوب و دانشجوی خوبی هستی :) 
اصلا کیف کردم، البته اینم بگم که با این اوصاف تصور میکنم اون روزی که کفت یه سریا که تو این کلاسم داریم من برگشونو میبینم میدونم درست نوشتن، منظورش به من بود، البته مطمئن نیستما. اما خب همین هم ما را بس :)
اولین باری که برای تو نوشتم از عنوان «برای نرگس» خبری نبود، چرا که از خود «نرگس» حرفی به میان نیامده بود. تعجب نکن عزیزتر از جانم، برایت توضیح می دهم.
آن روزها موجودی درون شکم مادرت وول می خورد، اما پسر یا دختر بودنش هنوز مشخص نشده بود. 
ادامه مطلب
این روزها مثل همیشه ارزومه برام دعا کنی تا خوب بشم هنوز یادم هست هر وقت دعا میکردی چقد زود جواب میداد و زود براورده میشد
لطفا هرجا رفتی دعا و یا هر وقت دلت شکست برام دعا کن
اما در باره روز تولدت من خیلییییی میخوابم بعضی وقت ها دو روز پشت سر هم برای همین کلا تاریخ رو گم کردم از اونجایی که همش خونه هستم و جایی تمیرم روز های هفته رو هم گم کردم خدایش نیازی هم ندارم بدونم چندم هست یا چند شنبه، حتی رفتم شهر شکلات از این ویپ ها بخرم اومدم تاریخ بزنم پرس
من اینستاگرام ندارم ولی واقعا مگه میشه ادم لایو بگیره بعد متوجه نشه قطعش نکرده؟
+تنظیمات پابجی رو ریختم بهم الان وقتی میخوام سرممو برگردونم دقیقا طرف میتونه 7بار منو بککشه:(
++توی چای زنجبیل ، کافی میکس ریختم(شیر نداشتیم حوصله ابجوش هم نداشتم)امیدوارم معدم تعجب نکنه
در زمان ابوبکر و عمر،
زلزله شدیدی در مدینه رخ داد، به طوری که عموم مردم ترسیدند. نزد ابوبکر و عمر
رفتند، مشاهده کردند آن دو نفر از شدت ترس به شتاب حضور امیرالمؤمنین(ع) می
روند.مردم هم به تبعیت آنها حضور آن حضرت رسیدند. امیرالمؤمنین(ع) از منزل خارج
شدند. ابوبکر و عمر و عموم در عقب آن بزرگوار رفتند تا به باروی شهر رسیدند. آن
حضرت روی زمین نشست مردم هم اطراف او نشستند. دیوارهای مدینه مانند گهواره حرکت می
کرد اهل مدینه از شدت ترس صداهای خود را بل
 
نوروز 1388 بود برای تکمیل اطلاعات کتاب، راهی گیلان غرب شدیم. در راه به شهر ایوان رسیدیم موقع غروب بود و خیلی هم خسته بودم. از صبح رانندگی و... هیچ هتل یا مهمانپذیری در شهر پیدا نکردیم.
در دلم گفتم: آقا ابرام ما دنیال کار شما آمدیم، خودت ردیفش کن، همان موقع صدای اذان مغرب آمد. با خودم گفتم: اگر ابراهیم اینجا بود حتما برای نماز به مسجد می رفت. ما هم راهی مسجد شدیم. نماز جماعت را خواندیم.
بعد از نماز آقایی حدودا پنجاه ساله جلو آمد و با ادب سلام کرد. 
پست قبلی رو که نوشتم بعدش رفتم اینستا رو باز کردم با کمال تعجب دیدم اولین پستی که در صفحه گوشیم ظاهر شد یه عکس از این آیه بود اگر شکر گزاری کنید و ایمان بیاورید خداوند به عذاب شما اقدام نمی کند که خداوند حق شناس آگاه هست. سوره نسا آیه ۱۴۷
این درحالیه که من اصلا هیچ فرد مذهبی رو دنبال نمیکنم و هیچ پیج قرآنی  یکی از پیج های عرفانی این پست رو گذاشته بود.
من واقعا شکر گزار نبودم اینو مطمئنم واز الان به بعد شکر گزاری میکنم. ایمان رو نمی دونم در اون مو
وای امروز که کوه رفته بودم، پاهام داشت می‌لرزید. جدّی داشت می‌لرزید. :)) نمی‌دونم از ترس بود یا پاهام بی‌جون شده بود. جالب بود واقعا.
یاد یه باری افتادم که برای اولین بار دندونام داشت می‌خورد به هم از سرما. و اون باری که از تعجب دهنم ناخودآگاه باز شد. موقعیت‌هاشون رو یادم نیست ولی یادمه برام جالب بود؛ این که اتفاق‌هایی که فکر می‌کردم صرفا اغراق شده‌ن واقعا اتفاق می‌افتن. 
وای امروز که کوه رفته بودم، پاهام داشت می‌لرزید. جدّی داشت می‌لرزید. :)) نمی‌دونم بیش‌تر از ترس بود یا پاهام بی‌جون شده بود. جالب بود واقعا.
یاد یه باری افتادم که برای اولین بار دندونام داشت می‌خورد به هم از سرما. و اون باری که از تعجب دهنم ناخودآگاه باز شد. موقعیت‌هاشون رو یادم نیست ولی یادمه برام جالب بود؛ این که اتفاق‌هایی که فکر می‌کردم صرفا اغراق شده‌ن واقعا اتفاق می‌افتن. 
وقتی برای اولین بار انیمیشن دلیر یا شجاع را دیدم حسی به من القا شد که شاید با دیدن انیمیشن های دیگر دیزنی این حس وجود نداشت.در کمال تعجب مریدا تصویری ظاهری و باطنی از شخصیت من بود.اینجا دختری که اسمش را از مریدای قصه دلیر وام گرفته است، از همه چیز می نویسد گاه از بغض ها و دلتنگی هایش و گاه از شادیها و لبخند هایش.
مینویسم برای آرام شدن ذهنم.برای کنارهم قرار دادن کلمات و رنگ بخشیدن به افکاری که در سرم موج میزند.
وقتی برای اولین بار انیمیشن دلیر یا شجاع را دیدم حسی به من القا کرد که شاید با دیدن انیمیشن های دیگر دیزنی این حس وجود نداشت.در کمال تعجب مریدا تصویری ظاهری و باطنی از شخصیت من بود.اینجا دختری که اسمش را از مریدای قصه دلیر وام گرفته است، از همه چیز می نویسد گاه از بغض ها و دلتنگی هایش و گاه از شادیها و لبخند هایش.
مینویسم برای آرام شدن ذهنم.برای کنارهم قرار دادن کلمات و رنگ بخشیدن به افکاری که در سرم موج میزند.
من راضی به طلاق نبودم به اصرار اقدام کردیم ولی برای جاری کردن طلاق در جلسه حاضر نشدم سه بار احضاریه آمد باز نرفتم ولی متاسفانه  با توجه به عدم حق طلاق یا وکالت بلاعزل در کمال تعجب صیغه طلاق جاری شد. لازم به توضیح است زوجه به جای زوج طلاقنامه را امضا نمود سوال بنده: با توجه به عدم وکالت زوجه در طلاق میتوانم دادخواست ابطال طلاق را بدهم؟ باتشکر
باور نمیکنم!فکر کنم بیشتر از یک ماه است که هر وقت به ساعت نگاه میکنم،ساعات و دقایقی مثل هم میبینم!۲:۲۲ یا ۱۶:۱۶ و حتی ۳:۰۳ دقیقه!این ساعت‌ها و دقیقه‌ها،درست جلوی چشمانم جفت میشوند.مثلِ همان لحظه که داشتم لقمه‌ی نان و پرچمم را توی دهانم میگذاشتم،همان لحظه که کرم مرطوب‌کننده به صورتم میزدم و یا آن لحظه که جوراب‌های گرم و کاموایی‌ام را پا میکردم و حتی همین لحظه که مشغولِ‌ نوشتن هستم! همین الآن در کمالِ تعجب و شگفتی ساعت ۱۲:۱۲ دقیقه است و دیگر
 
اگر تعجب می کنید که کاشی کف چقدر هزینه دارد ، این پست باید کمک کند! در اینجا می آموزید که چقدر انواع مختلف کفپوش کاشی هزینه نصب دارد.
متوسط ​​هزینه برای کاشی کف طبق گفته هوماوکلین حدود 1،761 دلار است . هزینه نصب کف کاشی از 863 - 2679 دلار است.
ادامه مطلب

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

دبستان خلیج فارس (ب) دوره دوم